بازم سوال

سلام من چند روزی نبودم آپ نکردم مرسی از نظرهای خوشگلتون

خوب حالا با یک سوال خوب شروع میکنیم

اگر یک روزی برسه همه ی آدما یی که دوسشون داری یا اونایی که ازشون بدت میاد بمیرن و فقط فقط تو زنده بمونی چی کار میکنی؟؟؟چه حسی بهت دست میده؟؟؟؟

مثل همیشه منتظره  نظراتتون هستم

دلم شکسته

دلم شکسته کسی چسب داره؟؟؟؟اگر دارین بهم بدین!!!!من ۱۰۰۰ تا آرزو دارم چرا حتی ۱ دونش براورده نمی شه؟؟؟؟چرا به مراد دلم نمی رسم؟؟؟؟اشک هام همین طوری میاد میگم که دلم شکسته!!!!چقدر سخته وقتی ناراحتی هیچ کس پیشت نیست چه دردناک  آدما رو می بینی از ته دل می خندن ولی تو  نمی تونی منی که چیزی  تو دلم به اسم غم نبود چرا کسی نیست چرا کسی به من چسب نمی ده؟؟من چسب می خوام

زندگی با طعم و رنگ.....؟؟

سلام بچه ها به نظر شما دنیای چه رنگی قشنگ و دوست داری زندگی چه طعمی باشه؟؟؟؟

نامه ی من

سلام این پست اولین نامه ای که من به خدا دادم دیروز پیدا کردم دوست دارم شماها هم بخونید نظر هم بدید.

برید ادامه مطلب

ادامه نوشته

یک سوال

یک سوال اگر یک روز از خواب بلند میشدی و میدیدی تا الان همه ی زندگیت فیلم بود اسمش چی می ذاشتی؟؟؟؟؟

روز های خوب کودکی

عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن

خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی

پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها

این سال دیگه میریم راهنمایی، دو سال دیگه میریم دبیرستان،

یکسال دیگه دیپلم و ....


مدام این جمله روی زبونمون بود.

وقتی بزرگ شدم... وقتی بزرگ شدم...

با هر نوبرانه چشمها رو می بستیم و آرزو میکردیم...

چقدر آرزو داشتیم، چقدر ....

دنیا دنیا امید ....

روزی که نوبرانه زردآلو بود و چشمها رو بستم و خواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم

چشمم رو باز کردم و نوبرانه زرد آلو در دستم و من بی آرزو. چقدر بزرگ شدن درد آور بود

بزرگ شدیم و هیچ نشد

حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد تا مهر امروز مثل دیروز. هر سال که گذشت هیجان هم کم تر و کم تر شد.

سالها تکراری تر

کار و کار و کار برای هیچ

آرزو ها حسرت شد و ماند، بیم‌هایی که داشتیم که روزمرگی رو دچار نشیم شد زندگی، و فهمیدیم که زندگی چیزی نیست، جز همانی که بزرگترها داشتن و ما می‌ترسیدیم از دچار شدن بهش

آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن.

دیگه می‌تونستیم از خیابون ها رد بشیم.

ردشدیم بارها و بارها و بی پناه

خوشا روزهایی که نمی‌توانستیم و دست‌ها‌یم را به دست بزرگ و نرم پدر می‌دادیم و طعم تکیه گاه را می‌چشیدیم

بزرگ شدیم و همه شبها به تنهایی گذشت و خوشا شبهایی که به بهانه مریضی و ترس به تختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر می‌لغزیدیم و خوش می‌خوابیدیم...

بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بی‌حس و سرد عابر بانک پول می‌گیریم،

و چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه تومانی هایی که از دست پدر می‌گرفتیم با لبخند.

دیگه نه امیدی به سال دیگه، نه به خرداد و نه به مهر.

تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی است و بزرگ که می‌شویم بچگی حسرتی بزرگ.